قوله تعالى: «الله یعْلم ما تحْمل کل أنْثى‏» احاط الحق سبحانه بالمعلومات علما و امضى بالکائنات حکما فلا معلوم یعزب عن علمه و لا مخلوق یخرج عن حکمه تعالى قدره عن سمات النقص و تقدس و صفه عن صفات العیب ثنائى است که الله تعالى بر خود مى‏کند، جل ثناوه و عز کبریاوه، خود را خود مى‏ستاید که وى تواند که خود را ستاید و ثناء وى است که وى را شاید، از آب و خاک چه آید و ثناء آب و خاک تا کجا رسد و اگر چند بکوشد بسزا و قدر الله تعالى کى رسد، عقل بفرساید و هم بگدازد و بمبادى اشراق جلال وى نرسد، او که وى را ستاید دریا مى‏پالاید و چراغست که در روز مى‏افروزد، پیداست که چراغ در نور روز چه افزاید.


وصف تو چه جاى حکمت‏اندیشانست


خاک کف تو سرمه دل‏ریشانست‏

شاهان جهان پاى ترا بوسه دهند


عشق تو چه کار و بار درویشانست‏

«الله یعْلم» خداست که داناست و در دانایى یکتاست و نهانش چون آشکار است، باریک بین و نهان دان و شیرین صنع و نیک خداست، هر ذره‏اى از ذرائر موجودات، در زمین و در سماوات، چه آشکارا و چه نهان، چه در روز روشن، چه در شب تاریک، جنبش همه مى‏بیند، آواز همه مى‏شنود، اندیشه همه مى‏داند.


آن کودک که اندر شکم مادر بیمار و در آن ظلمت رحم بنالد، آن ناله وى مى‏شنود و درد وى را درمان مى‏سازد.


گفته‏اند که چون آن کودک از درد بنالد، دارویى یا طعامى که شفاء وى در آن بود مادر را در دل افتد و آرزوى آن طعامش پدید آید بخورد و شفاء آن کودک در آن بود، تا در رحم مادر بود او را در حمایت و رعایت خود مى‏دارد، بعد از آن که صد هزاران عجایب حکمت و بدایع فطرت بحکم عنایت از روى لطافت در نهاد و هیکل وى پدید کرده، از بینایى و شنوایى و دانایى و گیرایى و روایى، قدى خیزرانى، رویى ارغوانى، صورت آشکار او سرش نهانى و رب العزه بر بنده این منت مى‏نهد و شکر آن در میخواهند.


در تورات موسى است: (من انصف منى لخلقى صورت و خلقت و رزقت ثم قلت لهم تصدقوا مما رزقکم على المسکین بدرهم، اجعله لکم عشرا و ان اعطیتموه عشرا اجعلها مائة و ان اعطیتموه مائة جعلتها لکم الفا و لا ینفد خزائنى و لا اضیع اجر المحسنین).


چون از رحم مادر بیرون آید و قدم درین سراى بلیات و نکبات نهد، گوشوانان و نگهبانان بر وى گمارد.


چنانک گفت جل جلاله: «له معقبات منْ بیْن یدیْه و منْ خلْفه یحْفظونه منْ أمْر الله»، در خبرست که ده فریشته بر وى گمارد: یکى بر راست، یکى بر چپ، یکى در پیش، یکى در قفا، دو بالاى سر، دو بر چشم، دو بر دهن، این ده فریشته گماشتگان حق‏اند نگهبانان بنده از بدها و آفتها، این فریشتگان روزند چون شب در آید بآسمان باز شوند و ده دیگر بجاى ایشان باز آیند. و فى ذلک ما


روى ابو هریرة قال قال رسول الله (ص): یتعاقبون فیکم ملائکة باللیل و ملائکة بالنهار و یجتمعون فى صلاة الفجر و صلاة العصر، ثم یعرج الذین یأتوا فیکم، فیسئلهم ربهم کیف ترکتم عبادى؟ فیقولون ترکناهم و هم یصلون.


اگر کسى گوید معلوم است که فریشتگان قضاء الله را رد نتوانند، پس بودن فریشتگان و بنده چه فایدت کند؟ جواب آنست که قضاء الله بر دو قسم است: قضاء لازم و قضاء جایز.


قضاء لازم آنست که رب العزه تقدیر کرد و حکم راند که از آسمان فرو آید و ناچار ببنده رسد، فریشتگان این حکم را دفع نتوانند کرد و نه بهیچ فعل‏ از افعال بنده از خیرات و صدقات این قضا بگردد و فریشتگان بنده را باین قضا باز گذارند، چنانک در خبر است: «فاذا جاء القدر خلوا بینه و بینه»، اما قضاء جایز آنست که: قضى مجیئه و لم یقض حلوله وقوعه بل قضى صرفه بالتوبة و الدعاء و الصدقة و الحفظة، و از اینجا گفته‏اند: «الصدقة ترد البلاء».


و در روزگار عیسى (ع) مردى گازر جایى بگذشت، عیسى درو نگرست، بدیده معجزت آن قضاء جایز بدید که روى بوى نهاده، عیسى گفت این مرد همین ساعت از دنیا برود، ساخته باشید تا بر وى نماز کنیم، آن گازر رفت بشغل خویش و آن ساعت در گذشت و گازر باز آمد، حواریان گفتند یا نبى الله آن ساعت گذشت و مرد زنده است حکم تو از کجا بود، عیسى (ع) آن مرد را پرسید که این ساعت چه خیر کردى؟ گفت دو درویش را دیدم گرسنه و دو قرص داشتم بایشان دادم، گفت از آن پس چه دیدى؟ گفت پشته‏اى که داشتم در میان آن مارى سیاه بود از آنجا بیرون آمد بندى محکم بر دهن وى نهاده، عیسى گفت آن قضاء جایز بود صدقه آن را بگردانید. و رب العزه در ازل همین حکم کرده که چون بنده صدقه دهد بلا از وى بگرداند، و یشهد کذلک قصة یونس (ع).


«إن الله لا یغیر ما بقوْم حتى یغیروا ما بأنْفسهمْ» عیروا السنتهم عن حقایق ذکره، فغیر قلوبهم عن لطائف بره، ورد زبان و وارد دل در هم بسته و بهم پیوسته، تا اوراد اذکار بر زبان بنده روانست، واردات انوار در دل وى تابانست، و تا جوارح و ارکان بنده بنعت ادب در نماز است جان و روان وى در حضرت راز و نازست. و بر عکس این تا بر زبان بنده بیهده میرود، دل وى در غفلت مى‏بود و تا قدم از دایره فرمان بدر مى‏نهد، حلاوت ایمان بدل وى راه نیابد، «و إذا أراد الله بقوْم سوْءا فلا مرد له» لکن چون الله تعالى خواهد که دل وى نهبه شیطان شود و بدام ابلیس آویخته گردد، جهد وى چه سود دارد و حکم ازل را رد کى تواند. بلعام باعورا چهار صد سال در تسبیح و تقدیس عمر بسر آورده بود و چهارصد مسجد و رباط بنا کرده بود و در پناه اسم اعظم راه اخلاص رفته بود، هواء نفس او برو مستولى گشت تا دعائى کرد بر موسى، او را گفتند اى بلعام اگر تو تیرى در موسى اندازى او پوشیده اصطناع است، جوشن «و اصْطنعْتک لنفْسی» گرد وى در آمده و قضا و قدر هر دو دست در هم داده و او را بر آن داشته که آن تیرى که پرورده چهارصد سال عبادت بود از کنانه اخلاص بدست دعوت بر آورد و در کمان اجابت نهاد، ببازویى که پرورده اسم اعظم بود در کشید و بى محابا بر قدم موسى زد تا موسى چهل سال در تیه بماند، از آنجا که رخت بر گرفتى همانجا رخت بنهادى، موسى دل تنگ گشت گفت مرا چه بود که در تیه بمانده‏ام، گفتند تیر بلعام بر قدم تو آمده است، موسى گفت و ما را خود دعائى مستجاب نیست؟ گفتند هست، هر آنچ باید بخواه. گفت اى بلعام بد مرد ما را نیز در کنانه کلیمى تیر دعوتى است که در هر که اندازیم دمار وى برآریم، آن گه ید بیضا در کنانه کلیمى کرد، تیر استقامت بر کشید، در کمان: «اشْرحْ لی صدْری» نهاد، ببازوى: «سنشد عضدک» در کشید، بر سینه بلعام زد، گفت الهى در بهینه وقت، بهینه چیز ازو وا ستان، گفت بهینه وقت اینست و بهینه چیز ایمانست، «فمثله کمثل الْکلْب» ایمان، مرغ وار از آن بیچاره بر پرید و اسم اعظم از وى روى بپوشید.


اینست که رب العالمین گفت: «و إذا أراد الله بقوْم سوْءا فلا مرد له و ما لهمْ منْ دونه منْ وال» اى اذا اراد الله بقوم سوء وفر دواعیهم حتى یعلموا و یختاروا ما فیه بلاوهم فیمشوا الى هلاکهم بقدمهم. کما قال قائلهم:


الى حتفى مشى قدمى


ارى قدمى اراق دمى‏

«و لله یسْجد منْ فی السماوات و الْأرْض طوْعا و کرْها» بر زبان تفسیر، سجود کافر سجود کره است از آنک بوقت محنت در حال شدت دفع گزند خویش را سجود کند و تواضع نماید، چنانک مصطفى (ص) حصین خزاعى را گفت: کم تعبد الیوم الها: فقال سبعة، واحدا فى السماء و ستة فى الارض، فقال أیهم تعده لرغبتک و رهبتک؟ قال الذى فى السماء.


بر مقتضى این قول، هر که خداى را سجود کند طمعى را، جلب نفعى یا دفع ضرى را، آن سجود کراهیت است نه سجود طواعیت، سجود طوعى آنست که محض فرمانرا و اجلال عزت حق را کند، نه در آن شوب طمع بود نه امید عوض، نه بیم از محنت، شخص در سجود و دل در وجود و جان در شهود، شخص با وفا و دل با جفا و جان با صفا.


آن صدر طریقت بو یزید بسطامى را بخواب نمودند که یا بایزید: خزائننا مملوة من العبادة، تقرب الینا بالانکسار و الذلة در گاه ما را رکوع و سجود بى انکسار دل و صفاء جان بکار نیاید که خزائن عزت ما خود پر از رکوع و سجود خداوندان دلست، چون بدرگاه ما آیى درد دل بر جام جان نه و بحضرت جانان فرست که درد دل را بنزدیک ما قدریست.


پیر طریقت گفت: توحید در دلهاى مومنان بر قدر درد دلها بود، هر آن دلى که سوخته تر و درد وى تمامتر با توحید آشناتر و بحق نزدیکتر:


بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر


بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن‏